داستان عاشقانه ی واقعی زهرا و مهدی
مطالبی درمورد عاشقان واقعی از لیلی ومجنون . عکسهای جدید شبنم قلی خانی , عکسهای نایاب شبنم قلی خانی , عکسهای شبنم قلی انی , بیوگرافی شبنم قلی خانی , عکسهای بازیگران سینما , عکسهای الناز شاکردوست , عکس , فیلم , الناز شاکردوست , عکسهای هنرمندان , عکسهای سینا , عکسهای بازیگران زن , عکسهای بازیگران زن ایرانی وخارجی , عکسهای بازیگران خارجی , عکسهای بازیگر زن , بازیگر زن , الناز , شاکردوست , عکس هندی , فیلم هندی ,دانلود جدیدترین آهنگها..

سه شنبه 17 تير 1393
ن : derali

داستان عاشقانه ی واقعی زهرا و مهدی

سلام

من زهرا 17 ساله هستم،میخوام داستان زیبامو براتون تعریف کنم.من دختری محجبه هستم که این اتفاقا برام افتاده و عاشق مهدیم شدم.میخوام براتون تعریف کنم و امیدوارم خوشتون بیاد.

داستان از اونجا شروع میشه که من هر صبح میرم مدرسه.یه روز برا پدرم مشکلی پیش اومد که باید زود تر میرفت و از اون به بعد من باید با اتوبوس میرفتم یا سرویس میگرفتم.اون روز رفتم تو ایستگاه ایستادم و دو تا از دوستامو دیدم که هم مدرسه ایم بودن.فایزه و محیا.فایزه اول میخوندو محیا دوم و من سوم بودم.

با هم رفتیم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم به مدرسه.تو راه و تو یه ایستگاه دو تا پسر سوار اتوبوس شدن.و دقیقا جلو صندلی ما ایستادن.

یکیشون واقعا خوشتیپ بود.من چشمم خورد بهش.همون مهدی بود.

بعداز نگا کردن، دیگه سرمو برگردوندم ولی انگاری دوستش متوجه شد و به مهدی اطلاع داد.مهدی هم اروم برگشت و نگام کرد.اون روز فقط یه نگاه کوتاه بودو تموم شد .منو دوستام رفتیم مدرسه و اون روز تموم شد.فرداش باز رفتمو بازم مهدی رو دیدم.مدرسه ی ما مدرسه ی عالیه و یونیفرم مدرسه همراه چادره.مهدی این دفعه نگام کردو منم نگاش کردم و چشم از هم برنداشتیم تا که من سرمو برگردوندمو اونم سرشو انداخت.نمیدونستم اون موقع به چی فکر میکنه.کمی ذهنمو مشغول خودش کرد و اون روزم تموم شد.حالا داستانو تا اینجا نگهدارین که یه چیز دیگه هم براتون تعریف کنم.قبلناش یه پسری هم مسیرم بود اومده بود دنبالم.خدایی خوب بود ولی من نمیتونستم دوست بشم و پیچوندمش از اون به بعد دوستش میفتاد دنبالم و ول نمیکرد. فک کنم اسمش علیرضا بود دقیق نمیدونم ولی دوستم فایزه میشناختش و تقریبا همسایشون میشد.خلاصه رفتم خونه و دیدم بابام میگه سرویس بگیریم برای تو و داداشت.منم گفتم نمیخواد دوستام میانو با اونا میرم.من دیگه با اتوبوس رفتم راستش دیگه خوشم اومده بود از مهدی و میخواستم ببینمش طوری که میخواستم زود فردا بشه.یه روز صب که میرفتم مدرسه مهدی نبود تو ایستگاه ناراحت شدم ولی رفتم مدرسه .اما پسری که میومد دنبالم همون علیرضا، بود.اون میومد دنبالم و حتی تا مدرسم هم اومدو پیدا کرد اما دوس نداشتم خونمونو پیدا کنه.حسابی دوستم داشت و این کاملا مشخص بود.وقتی با دوستم فایزه میرفتیم میفتاد دنبالمون.فقط هر کاری میکرد تا شمارشو بده حتی یه بار با دوستم حرف زده بود که کی از مدرسه در میایم تا بیاد.خلاصه مونده بودم چیکار کنم اصلا ول کن نبود.همیشه سر ایستگاه بود تا با من بره!

دیگه کلافه شده بودم از دستش.خلاصه اون روز صبح من مهدی رو ندیدم ولی از مدرسه برگشتنی تو یه ایسگاه دیدمشو جا خوردم.خودشم جا خورد که چجوری این همه همدیگه رو میبینیم.سوار شد و من ایستاده بودمو اونم همینطور کنار من ایستاده بود.نمیدونم چجوری زمان گذشتو رسیدم خونه ولی همینجور گاهی بهم نگا میکردیم.اون نمیتونست شماره بده شاید فکر میکرد من نگیرمو پیش دوستاش خیت بشه.نمیدونستم اخرش چی میشه.کلا فکرمو مشغول خودش کرده بودو میدونستم حتما مهدی هم به من فکر میکنه.

لبخنداش به ذهنم میرسیدو و به خودم اومدم دیدم وای زهرا دوستش داری.امیدوار بودم هرروز ببینمش و خیلی میدیدمش.یه روز با دوستم که نشسته بودیم تو اتوبوس طبق معمول مهدی هم بود با دو سه تا از دوستاش یه نگام کردو بعد گوشیشو گذاشت بالای صندلی طوری که به سمت ما بود .و یهو.......

 

بقیه داستانو بعد دیدن نظرات میگم.اگه لازمه بقشو بگم بهم نظرتونو بگین و حدس بزنید اخرش چی میشه و چه اتفاقی میفته....(با تشکر)


نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت17:24---28 تير 1394
ادامه شو بزارین دارم دیونه میشم

امیرعباس
ساعت18:09---19 تير 1394
وبتون عالیه فقط خواهشا ادامه داستان بزار مردم از فوضولی

مهدی
ساعت6:28---15 تير 1394
منم اسمم مهدی اسم عشقمم زهراست! زودتر ادامه شو بزاریییین مردم از کنجکاااوییی

مهدی
ساعت6:26---15 تير 1394
منم مهدی ام و اسم عشقم زهرا زودتر ادامشو بزار دیگ اهههححححححح

سمانه
ساعت13:25---27 اسفند 1393
سلام
ادامش کو؟


زینب
ساعت14:18---10 بهمن 1393
سلام وای هنوز ادامه ی این داستانو نذاشتید هییییییییی بزارید دیگه خیلی وقته که این داستان تو ذهنم بی جواب مونده امیدوارم زودتر بزارید فعلا خداحافظ

زینب
ساعت12:24---28 تير 1393
سلام ادامه؟
وبتون عالیه مطالبش خیلی خوشمله
ولی ادامه این داستانوبزارید دیگه.واییییییییییییییییییییییی


زینب
ساعت0:14---23 تير 1393
عزیزم ادامه داستانو بزاردیگه منتظری نظرات چقدربشه؟بیا این گل واسه شما که به صدتا نظرخشکوخالی می ارزه

زینب
ساعت17:03---20 تير 1393
سلام .هنوزادامه اش رونزاشتین ؟من خودم عاشقم دوس دارم بدونم اخرش چیه!!!زودتربزاریددیگه

زینب
ساعت18:06---18 تير 1393
راسی خیلی وقته لینکتون کردم روزی10بارمیام تو وبتون اگه دوس دارید لینکم کنید
پاسخ:باشه چشم


زینب
ساعت14:57---18 تير 1393
ادامه ادامه نصفش فایده نداره
نمیدونم داستانتون اخرش چیه
اخه هرحدسی میشه زد گوشیشوجوری گذاشته بود که چی؟بقیه زودتربزارید دیگه
وبتونم عالیههههههههههههههه
پاسخ:tnx


fatemeh
ساعت18:59---17 تير 1393
زود باش ادامه اش رو بگو بد جوری موندم تو خماری.

ماریا
ساعت15:57---17 تير 1393
وبلاگت عالیه ممنون
پاسخ: Tnx


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستانهای واقعی عاشقانه، ،
:: برچسب‌ها: داستان , داستان عاشقانه , love story , داستان عاشقانه ی واقعی, عاشقان واقعی,



تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عاشقان واقعی و آدرس eshgh200.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.