![](/weblog/theme-desiner/38/8.png)
امروز وقت داری بیای خونمون؟؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟؟
پسر:بگو میخوام برم استخر…
دختر اومد خونه ی دوست پسرش
پسر:تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو تو حموم موهاتو خیس کن….
وقتی دختر میره حموم پسر یکی یکی به دوستاش زنگ میزنه…پسره و دوستاش یکی یکی میرن تو حمومو به دختر…
آخری رفت تو حموم ۱ساعت ۲ساعت دیدن خیلی دیر کرده,رفتن تو حموم دیدن دختر و پسر باهم رگ دستاشونو زدن و گوشه ی حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشتن:
نامردا خواهرم بود…….
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: عکس های عاشقانه فانتزی، ،
:: برچسبها: داستان عاشقانه, داستان واقعی عاشقانه, داستان کوتاه عاشقانه,
![](/weblog/theme-desiner/38/9.png)